لطیف تر از شبنم زیباتر از گل
ارسال شده در
91/5/16:: 2:28 عصر
توسط هادی
یاد سه سال پیش افتادم. تو همچی روزی فرنوش به دنیا اومد و از اون روز دنیا برام رنگ دیگه اس. باورم نمیشه در چند ساعتی که سر کار هستم 4 یا 5 بار دلم براش تنگ میشه در حدی که باید حتما به عکسش نگاه کنم تا دلم پرپر نشه. اصلا تو این سه سال عکسش پیش زمینه موبایل و کامپیوترمه و یک لحظه نیست که به فکرش نباشم. بزرگترین لذت من اینه که فرنوش برام شعر بخونه و باهام حرف بزنه. بزرگترین سرگرمی من اینه که با هم میوه بخوریم یکی من یکی تو. بزرگترین تفریحم اینه که با هم بریم بیرون. پارک. تاب بازی. فروشگاه شهروند و بزرگترین عذاب من اینه که بری مهدکودک و من نتونم چند ساعت ببینمت. شاید درک نکنید من چی می گم. ولی امیدوارم همه تون روزی این حس منو که نمی تونم بگم رو درک کنید.
کلمات کلیدی :
» نظر